خاطره ی دیروز ما...
بسم رب الزهرا سلام الله علیها...
سلام علیکم و رحمه الله....
دیروز که داشتم میرفتیم بازار توی مترو یه خانوم مسنی پیش من نشسته بود
یه خانم دیگه اومد برای فروش ریمل هاش...
گفت با این ریمل مژه هاتون پر میشه ...
خانوم مسن هم بلند گفت : همین مژه هایی که که خدا بهمون داده خوبه،شاکریم...
مژه به این خوشگلی...
خانمای بد حجاب تا آخر ایستگاهی که پیاده شدم نگاش میکردن...
بعد از چند دقیقه ای که از ایستگاه پیاده شدم و دنبال روسری مورد نظر بودم
که گفتم به یه مغازه ای هم سر بزنم ببینم اونیو که میخوام داره یا نه....
وقتی نگاه مدل ها کردم،
صاحب مغازه که نسبتا آقای جوون و مذهبی بود گفت رنگ های دیگه ای هم داره
میخواید ببینید؟
منم گفتم بله ممنون میشم....
بعد دیدم نه این همون روسری موردِ نظره....
بعد داشتم به رنگ هاش نگاه میکردم که انتخاب کنم
گفت که طرح های دیگه ای هم هست،بعد چند طرح دیگه نشونم داد
ولی من بدون حرف بازم دنبال انتخاب رنگ بود
از جایی که مادر وارد مغازه شدن و بعد از سلام و....
گفتم که ای روسری موردِ نظره..بنظرتون چه رنگشو بخرم؟
ایشون رنگ روشن انتخاب کردن،منم نسبتا تیره...
بازم آقاء گفت این طرح و ببینید منم به مادر گفتم این طرح نه زشته..
نظر خودمو گفتم
که فروشنده گفت:
دستتون درد نکنه،طرح به این خوشگلی،توی سرتون خوب میشه
ولی خب بازم شاسته یه آقای مذهبی نیست که بگه توی سرتون خوشگل میشه...
ولی ما همچنان بر نظر خودمون محکم ایستاده بودیم ....
با مادر رفتیم گوشه ای که روسری رو روی چادر سر کنم ببینم خوب میشه یانه...
که بازم آقاء نظر میداد
من رفتم گوشه ای که شما نبینی بعد نظر میدی؟
هیچی دیگه سریع یه رنگشو برداشتم و خریدم.....
این رفتار شایسته یه آقای مذهبی نیست،
آقاهای مذهبیمون حواسشونو جمع کنن که از این رفتار ها نداشته باشن...
برامون دعا کنید،یاحق